صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود
گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود
...
به خنده ی دم آخر کمی تسلی داد
به جبرئیل که از غصه، ضجه ها زده بود
کسی که پیکره نیمه جان او آن شب
به شدت از اثر زهر دست و پا زده بود
در این میانه، عطش؛ این حقیقت مکشوف
به بوم زندگی اش رنگ نینوا زده بود
عجیب بود که با حال تشنگی، به سرش
به جبرئیل که از غصه، ضجه ها زده بود
کسی که پیکره نیمه جان او آن شب
به شدت از اثر زهر دست و پا زده بود
در این میانه، عطش؛ این حقیقت مکشوف
به بوم زندگی اش رنگ نینوا زده بود
عجیب بود که با حال تشنگی، به سرش